سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های حبیب اله حاجی زاده
یادداشت ها - معرفی کتاب- مقالات فرهنگی 
قالب وبلاگ

  ، جعفر ابراهیمی، بیش از دیگران به طبیعت نزدیک است، به جرأت می­توان او را در حوزه­ی شعر کودک و نوجوان، «شاعر طبیعت» نامید. او در سروده­هایش از آسمان می­گوید و از گل، از خاک می­گوید و از ستاره. شاعر حتی زمانی که شعری برای شخصیت­های دینی مثل امام خمینی(ره) و یا امام زمان(عج) می­گوید از واژه­های طبیعت و نشانه­های آن استفاده می­کند.

جعفر ابراهیمی، شاعری است که خود اهل طبیعت و روستا است. «روستا» در شعر ابراهیمی نقش بسیار عمده­ای دارد. نگاه ابراهیمی به طبیعت دقیقا نگاه کودکانه­ای است و یا به تعبیری نگاه عارفانه است.


او تمام طبیعت را جان­دار می­بیند و نشانه­های آن را در شعر خود با شیوه­ای ماهرانه بیان می­کند. تصویری که ابراهیمی در شعرش ارائه می­دهد، تصویری بسیار زیبا و شاد از حضور طبیعت در زندگی و حضور زندگی در دل طبیعت است. شعر او یک تابلو نقاشی است. تصویرهای زیبا و صمیمی. «تشخیص» در سرتاسر آثار او به وفور دیده می­شود.

اگر فقط نگاهی کوتاه به نام کتاب­های ابراهیمی داشته باشیم، می­بینیم که نام­گذاری او بر اساس طبیعت بوده و نشانه­های طبیعت حتی در عناوین کتاب­هایش پیداست. به عنوان مثال: «باغ سیب»، «کلاغ تشنه»، «آب، مثل سلام»، «آواز پوپک»، «بوی گنجشک»، «بوی کال یاس»، «رازهایی در باد»، «خورشیدی این جا، خورشیدی آن جا» و....

«شاهد»، بوی سبزه و صحرا و گنجشک را حس می­کند و بوی غنچه و یونجه و نوبهار را می­فهمد. یکی از کلید واژه­های شعر جعفر ابراهیمی «بوی طبیعت» است. نوجوان با خواندن شعر ابراهیمی به عمق طبیعت می­رود. ابراهیمی نوجوان را همراه خود به آسمان­ها می­برد و با آواز گنجشکان همراه می­سازد. او در شعرش از واژه­ی «بو» بسیار استفاده کرده است. تکرار این واژه بیش از بیست بار در مجموعه شعر «آواز پوپک» قابل تأمل است. حس بویایی شاعر بسیار قوی است. او بو را حس می­کند، می­فهمد، می­بوید و درک می­کند. او طبیعت را و آسمان و زمین را سرشار از بو می­داند. در میان عناوین مجموعه سروده­هایش نیز «بو» دیده می­شود. نام یکی از زیباترین مجموعه­های شعری او «بوی کال یاس» و دیگری «بوی گنجشک» می­باشد. نام برخی از سروده­هایش نیز این گونه است. «بوی ربنا»، «بوی هوا»، «بوی خدا»، «بوی گندم». ابراهیمی از طریق حس بویایی عطر دل انگیز طبیعت را می­فهمد و به مخاطب نوجوان انتقال می­دهد.

آیا به راستی بوی آسمان و بوی باد، فهمیدنی و دیدنی است و اصلا مگر می­شود بو را توضیح داد و تعریف کرد. ابراهیمی در کتاب «بوی کال یاس»، درباره­ی حسّ بویایی خود این­گونه سخن می­گوید:

«گاهی لحظاتی در درون انسان اتفاق می­افتد که انسان شامّه­ای قوی می­یابد، و قادر می­شود که بوی هر چیز را بفهمد و حس کند. مثلا حس می­کند آسمان بویی دارد، باد بویی دارد. البته گاه ممکن است که بوی گل یاس در هوا و آسمان پراکنده شده باشد و یا باد بوی آن را به هر سو ببرد و ما بگوییم که آسمان بپیا باد بوی یاس می­دهد.... گاهی می­توان بوی لحظه­ها را هم شنید. این بوها ممکن است اصلا وجود نداشته باشند و فقط در درون ما باشند که در شرایط خاص خودشان را نشان می­دهند. وقتی ما غمگین هستیم، از هوا بویی غم انگیز می­شنویم و وقتی شادیم، بویی نشاط انگیز.»(ابراهیمی، 1374 : 53-54)

«هوا بوی گنجشک می داد / زمین بوی پرواز و ماهی

لب پنجره آمدم تا / کنم آسمان را نگاهی»

(همان:52)

 شاعر «بوی نان تازه» را از دستان مادر به خوبی تشخیص می­دهد.

«روی پیشانی بابایم / چین غم هرگز نمی­افتاد

دست­های مادرم هر روز / «بوی نان تازه» را می­داد

روی بام خانه­ها وقتی / دود برمی خاست مثل مه

«بوی نان تازه» می­پیچید / در تمام کوچه­های ده»

(ابراهیمی،1378: 6)

«مادر بزرگ»، در شعر ابراهیمی، نشانه­ی مهربانی و صداقت و آسمانی بودن است. او بوی نان تازه را از دهان مادربزگ احساس می­کند.

«زمانی که برایم قصه می­گفت / دهانش«بوی نان تازه» می داد

نگاهش آفتابی بود هر روز / به من شادی بی اندازه می داد»

(همان:10)

او زمانی که در شعرش از امام خمینی(ره) می­گوید.«بوی چشمه و بوی صحرا» را در نسیم             خنده­های او حس می­کند.

 

«در صدای گرم و گیرایش / آسمانی صاف پیدا بود

در نسیم خنده های او / بوی چشمه، بوی صحرا بود»

(همان:7)

شاعر، نه تنها بوی چشمه و بوی صحرا، بلکه بوی کودکی و بوی خواب و بوی یاس و بوی یونجه زار و نوبهار را نیز احساس می کند.

«دست های پینه بسته­اش / بوی یونجه­زار می­دهد

خنده­های کودکانه­اش / بوی نوبهار می­دهد

در نگاه مهربان او / بوی خواب دیده می­شود

گویی عکس او زخستگی / توی آب دیده می­شود

.....

کاش دست­های کوچکش / بوی کاغذ و کتاب داشت

او که در نگاه خسته­اش / تکه­ای از آفتاب داشت»

(همان: 26-27)

هر چند استفاده از حواس مختلف توسط شاعر و به کار گیری آن در شعر زیبا است و سبب تنوع و تازگی اثر می شود.اما تکرار در استفاده­ی "بو"، ممکن است گاهی برای مخاطب ملال­آور باشد.

شاعر به دنبال ایجاد تصاویر بدیع و بکر در شعر خود می باشد و به گمان می­رسد در بسیاری از اوقات موفق بوده است. برخی مواقع از وزن­های طولانی و نامطبوع استفاده کرده است و گاهی سکته­های وزنی در شعرش پیدا می­شود:

موهای بلند بید مجنون/ با دست نسیم شانه می­خورد/ یک چلچله در نوکش، گلی را/ پروازکنان به لانه می­برد... (آب، مثل سلام/ شعر چشم­انداز)

"روستا" یکی دیگر از واژه­هایی است که شاعر در سروده­هایش استفاده می­کند. شعر ابراهیمی شعر روستا است. او گاهی در شعرش از روستا تعبیر به "ده" می­کند و گاهی لفظ "آبادی" و "دهکده" را می­آورد. روستا و مردمانش در شعر ابراهیمی بسیار پر رنگ و پر نشاط است. او روستا را طوری با زبان شعر به تصویر می­کشد که نوجوان میل می­کند بعد از خواندن سروده، به روستا برود و یا به تعبیری به روستا برگردد. زیرا همه­ی ما روستاییانی بودیم که زندگی شهری ما را از طبیعت و روستایمان دور کرده است.

ابراهیمی روزهای گذشته­ی زندگی را به یاد می­آورد و برای گذشته حسرت می­خورد. نگاهی به دنیای کودکی در دل طبیعت در صحرا و روستا:

«آن روزها در روستامان / من کودکی ده ساله بودم

هم بازی من بود صحرا / من توی صحرا، لاله بودم»

(همان:32)

"شاهد"، زندگی در شهر و بودن در شهر را چون قناری در قفس می­داند و باز از صفا و صمیمیت روستا و دوران کودکی سخن می­گوید. دورانی که زندگی مثل قصه­ای شیرین بود و خنده و شادی کودکان، قلب ده را از صفا پر می­کرد.

«خنده­ی کودکان چه شوری داشت / قلب ده را پر از صفا می­کرد

مثل آواز پوپکان در دشت / زندگی را به ده صدا می­کرد

آه افسوس دورم از آن­جا / زار و بی یا و هم نفس مانده

مانده در یک فضای بی­خورشید / چون قناری که در قفس مانده»

(ابراهیمی، 1371 : 14)

شاعر دوست دارد که به "ده" برگردد و دوباره روزهای شیرین کودکی تکرار شود. روزهایی که پر از خنده و گل بودند.

«کاش می­شد که به ده برگردم / بروم تا به سر تپه­ی ده

از سر تپه صدایت بزنم / از ده گم شده در هاله­ی مه»

(همان:18)

"دهکده" در شعر جعفر ابراهیمی، پر از گل و باغ و چشمه است. یک دهکده­ی سرسبز با مردمانی باصفا و پر نشاط. زبان شعری او بسیار تصویری است. او دهکده را با شعرش نقاشی می­کند. مخاطب نوجوان با خواندن شعر او به دل دهکده می­رود و بوی گل­ها را احساس می­کند و زلالی و پاکی چشمه را می­بیند.

«یک دهکده پای کوه پیداست / از دور به شکل پلکان است

یک باغ بزرگ و چند تپه / یک چشمه کنار پای آن است

این دهکده تکیه داده بر کوه / چون پیرزنی به یک متکا

روییده چو پیچکی کنارش / یک جاده که می­رود به صحرا»

(ابراهیمی 1382 : 26)

او حتی در خواب، صدایی را می­شنود که او را راهنمایی می­کند که برای پیدا کردن شعرش به پشت کوه برود و در خنده­های مردم "روستا"، شعرش را بیابد.

«آن جا برو، شعر تو آن جاست / شعر تو در آن سوی کوه است

آن جا هوایی تازه دارد. آن جا زمینی با شکوه است

شعر تو آن جا پشت کوه است / در بوی یاس و بوی گندم

در روستایی پشت آن کوه / در خنده های گرم مردم»

(همان:8)

جعفر ابراهیمی در سروده­هایش شهر را سرد و بی­احساس به تصویر می­کشد و درمان تمام دردها را در روستا می­داند. او شهر را مکان دود و سردی و بی احساسی معرفی می­کند.

«چیست آن جا که از آن / دود بر می­خیزد؟

دوده از هر طرفش / به زمین می­ریزد

...

آری آن­جا شهر است / شهری از دود و دم است

شهر زیباست ولی / شهر زیبای غم است»

(ابراهیمی، 1372)

ابراهیمی این همه سخن گفتن از روستا و طبیعت و سروده­های زیبا را حاصل تجربیات و خاطرات غنی دوران کودکی خود می­داند. وی معتقد است شاعرانی که در سرودن شعر برای کودکان و نوجوانان موفق هستند، تجربیات فراوانی از دوران کودکی و نوجوانی خویش دارند.

«در کودکی و نوجوانی می­شود چیزهایی را حس کرد و فهمید که بعدها نمی­شود آن حس را پیدا کرد در کودکی هر چیزی راز آمیز و رمز آلود است.... معنای بعضی چیزها را با نگاهم می­فهمیدم. بعضی را با گوش­هایم و بعضی را با دست­هایم و بعضی را با قلبم. نمی­دانستم از کی به دنیا آمده­ام. از کی در طبیعت ادامه داشته­ام و تا کی ادامه خواهم داشت؟ طبیعت را ادامه­ی خود می­دانستم و خود را ادامه­ی طبیعت!»(ابراهیمی، 1374 : 26-25)

شاعر از زبان پیرمردی که پسرش اصرار رفتن به شهر می­کند، می­نویسد: «من این­جا را دوست دارم. کوه­هایش را، باغ­هایش را و دشت­ها و چشمه­هایش را. آن­ها دوستان قدیمی من هستند. وقتی چشمه را  می­بینم، سلامش می­کنم و می­دانم که چشمه صدایم را می­شنود و پاسخ سلامم ر ا می­دهد. وقتی پرستوها به این­جا می­آیند، من شاد می­شوم و احساس می­کنم که کودکانم به دیدنم آمده­اند و وقتی می­روند، من غمگین می­شوم.»(همان:45)

«مردم ما زندگانی را / از صدای باد می­گیرند

مهربانی و محبت را / از پرستو یاد می­گیرند

مردم ما با صدای آب / غصه را از قلب می­شویند

چشمه را وقتی که می­بینند / یک سلام گرم می­گویند»

 


[ چهارشنبه 92/3/8 ] [ 4:45 عصر ] [ حبیب اله حاجی زاده ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

حبیب اله حاجی زاده -شهرستان بردسکن- فوق لیسانس ادبیات فارسی - آموزش و پرورش شهرستان بردسکن- مدرس دانشگاه آزاد و پیام نور بردسکن
امکانات وب


بازدید امروز: 54
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 139304