سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های حبیب اله حاجی زاده
یادداشت ها - معرفی کتاب- مقالات فرهنگی 
قالب وبلاگ

در بسیاری از لالایی­ها برای نمایش در امان بودن طفل و روبه­راه بودن همه چیز برای اینکه به بچه اثبات کنند ـ گرچه بچه نمی­فهمیده است ـ اینجا در حقیقت مادران برای اینکه به خودشان بباورانند که همه چیز در امن و امان است و برای بچه­هایشان خطری نیست، علاوه بر اینکه می­گفتند: مامان! تو بخواب! هیچ خطری نیست! و همه چیز روبه­راه است! ارواح مقدس را هم به عنوان نگهبان اعلام می­کردند. در لالایی­های خودمان مثلاً امام رضا پشت و پناهت است. یا شاه چراغ پشت و پناهت است و در لالایی­ای دیگران مسیح، مریم مقدس یا پولس مقدس را پناه می­گرفتند و می­گفتند در اطراف گهواره در پروازند و هوای تو را دارند.

در لالایی­ها گاه از موجودات شریر و بد آیند هم یاد شده است. مثل لولو، لولوئی که می­آید و خاک توی چشم بچه­ها می­کند و یا لولوئی که می­آید و بچه­ها را می­برد. (ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 91/9/29 ] [ 3:18 عصر ] [ حبیب اله حاجی زاده ] [ نظرات () ]

لالایی ها :

به جرأت می­­توان گفت، یکی از دلایل شهرت و محبوبیت "مصطفی رحماندوست" لالایی               سروده­ای­ست که ایشان برای برنامه­ی رادیویی گفته و سال­های سال مردم ایران زمین با این نغمه همدم  بوده­اند.

لالایی­ها نغمه­های دل­نوازی است که در سرتاسر جهان، مادران و پرستاران، برای خردسالان می­خوانند. آنان این نواها را برای خواباندن کودک استفاده می­کنند. البته نوع این لالایی­ها در فرهنگ­ها و ملل گوناگون، متفاوت است.

«وقتی به هر لالایی، اعم از ایرانی، عربی، انگلیسی و یا... نگاه می­کنیم. سه بعد در آن می­بینیم: اولین بعد آن، بعد شاعرانه آن است. یعنی لالایی دارای حالتی شاعرانه، هم در مضمون و هم در وزن و هم در قافیه است. هم موزون و مقفی است و هم از درونه­ای شاعرانه برخوردار است:

لالالالا، گل پونه،             بابات رفته دلم خونه

لالالالا، گل فندق            بابات رفته سر صندوق

 

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 91/9/29 ] [ 3:12 عصر ] [ حبیب اله حاجی زاده ] [ نظرات () ]

"روستا" یکی دیگر از واژه­هایی است که شاعر در سروده­هایش استفاده می­کند. شعر ابراهیمی شعر روستا است. او گاهی در شعرش از روستا تعبیر به "ده" می­کند و گاهی لفظ "آبادی" و "دهکده" را می­آورد. روستا و مردمانش در شعر ابراهیمی بسیار پر رنگ و پر نشاط است. او روستا را طوری با زبان شعر به تصویر می­کشد که نوجوان میل می­کند بعد از خواندن سروده، به روستا برود و یا به تعبیری به روستا برگردد. زیرا همه­ی ما روستاییانی بودیم که زندگی شهری ما را از طبیعت و روستایمان دور کرده است.

ابراهیمی روزهای گذشته­ی زندگی را به یاد می­آورد و برای گذشته حسرت می­خورد. نگاهی به دنیای کودکی در دل طبیعت در صحرا و روستا:

«آن روزها در روستامان / من کودکی ده ساله بودم

هم بازی من بود صحرا / من توی صحرا، لاله بودم»

(همان:32)

"شاهد"، زندگی در شهر و بودن در شهر را چون قناری در قفس می­داند و باز از صفا و صمیمیت روستا و دوران کودکی سخن می­گوید. دورانی که زندگی مثل قصه­ای شیرین بود و خنده و شادی کودکان، قلب ده را از صفا پر می­کرد.

«خنده­ی کودکان چه شوری داشت / قلب ده را پر از صفا می­کرد

مثل آواز پوپکان در دشت / زندگی را به ده صدا می­کرد

آه افسوس دورم از آن­جا / زار و بی یا و هم نفس مانده

مانده در یک فضای بی­خورشید / چون قناری که در قفس مانده»

(ابراهیمی، 1371 : 14)

شاعر دوست دارد که به "ده" برگردد و دوباره روزهای شیرین کودکی تکرار شود. روزهایی که پر از خنده و گل بودند.

«کاش می­شد که به ده برگردم / بروم تا به سر تپه­ی ده

از سر تپه صدایت بزنم / از ده گم شده در هاله­ی مه»

(همان:18)

"دهکده" در شعر جعفر ابراهیمی، پر از گل و باغ و چشمه است. یک دهکده­ی سرسبز با مردمانی باصفا و پر نشاط. زبان شعری او بسیار تصویری است. او دهکده را با شعرش نقاشی می­کند. مخاطب نوجوان با خواندن شعر او به دل دهکده می­رود و بوی گل­ها را احساس می­کند و زلالی و پاکی چشمه را می­بیند.

«یک دهکده پای کوه پیداست / از دور به شکل پلکان است

یک باغ بزرگ و چند تپه / یک چشمه کنار پای آن است

این دهکده تکیه داده بر کوه / چون پیرزنی به یک متکا

روییده چو پیچکی کنارش / یک جاده که می­رود به صحرا»

(ابراهیمی 1382 : 26)

او حتی در خواب، صدایی را می­شنود که او را راهنمایی می­کند که برای پیدا کردن شعرش به پشت کوه برود و در خنده­های مردم "روستا"، شعرش را بیابد.

«آن جا برو، شعر تو آن جاست / شعر تو در آن سوی کوه است

آن جا هوایی تازه دارد. آن جا زمینی با شکوه است

شعر تو آن جا پشت کوه است / در بوی یاس و بوی گندم

در روستایی پشت آن کوه / در خنده های گرم مردم»

(همان:8)

جعفر ابراهیمی در سروده­هایش شهر را سرد و بی­احساس به تصویر می­کشد و درمان تمام دردها را در روستا می­داند. او شهر را مکان دود و سردی و بی احساسی معرفی می­کند.

«چیست آن جا که از آن / دود بر می­خیزد؟

دوده از هر طرفش /  به زمین می­ریزد

...

آری آن­جا شهر است / شهری از دود و دم است

شهر زیباست ولی / شهر زیبای غم است»

(ابراهیمی، 1372)

ابراهیمی این همه سخن گفتن از روستا و طبیعت و سروده­های زیبا را حاصل تجربیات و خاطرات غنی دوران کودکی خود می­داند. وی معتقد است شاعرانی که در سرودن شعر برای کودکان و نوجوانان موفق هستند، تجربیات فراوانی از دوران کودکی و نوجوانی خویش دارند.

«در کودکی و نوجوانی می­شود چیزهایی را حس کرد و فهمید که بعدها نمی­شود آن حس را پیدا کرد در کودکی هر چیزی راز آمیز و رمز آلود است.... معنای بعضی چیزها را با نگاهم می­فهمیدم. بعضی را با گوش­هایم و بعضی را با دست­هایم و بعضی را با قلبم. نمی­دانستم از کی به دنیا آمده­ام. از کی در طبیعت ادامه داشته­ام و تا کی ادامه خواهم داشت؟ طبیعت را ادامه­ی خود می­دانستم و خود را ادامه­ی طبیعت!»(ابراهیمی، 1374 : 26-25)

شاعر از زبان پیرمردی که پسرش اصرار رفتن به شهر می­کند، می­نویسد: «من این­جا را دوست دارم. کوه­هایش را، باغ­هایش را و دشت­ها و چشمه­هایش را. آن­ها دوستان قدیمی من هستند. وقتی چشمه را  می­بینم، سلامش می­کنم و می­دانم که چشمه صدایم را می­شنود و پاسخ سلامم ر ا می­دهد. وقتی پرستوها به این­جا می­آیند، من شاد می­شوم و احساس می­کنم که کودکانم به دیدنم آمده­اند و وقتی می­روند، من غمگین می­شوم.»(همان:45)

«مردم ما زندگانی را / از صدای باد می­گیرند

مهربانی و محبت را / از پرستو یاد می­گیرند

مردم ما با صدای آب / غصه را از قلب می­شویند

چشمه را وقتی که می­بینند / یک سلام گرم می­گویند»

(همان:42)


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 7:35 صبح ] [ حبیب اله حاجی زاده ] [ نظرات () ]

طبیعت در شعر جعفر ابراهیمی

در بین شاعران شعر کودک و نوجوان ،جعفر ابراهیمی، بیش از دیگران به طبیعت نزدیک است، به جرأت می­توان او را در حوزه­ی شعر کودک و نوجوان، «شاعر طبیعت» نامید. او در سروده­هایش از آسمان می­گوید و از گل، از خاک می­گوید و از ستاره. شاعر حتی زمانی که شعری برای شخصیت­های دینی مثل امام خمینی(ره) و یا امام زمان(عج) می­گوید از واژه­های طبیعت و نشانه­های آن استفاده می­کند.

جعفر ابراهیمی، شاعری است که خود اهل طبیعت و روستا است. «روستا» در شعر ابراهیمی نقش بسیار عمده­ای دارد. نگاه ابراهیمی به طبیعت دقیقا نگاه کودکانه­ای است و یا به تعبیری نگاه عارفانه است.

او تمام طبیعت را جان­دار می­بیند و نشانه­های آن را در شعر خود با شیوه­ای ماهرانه بیان می­کند. تصویری که ابراهیمی در شعرش ارائه می­دهد، تصویری بسیار زیبا و شاد از حضور طبیعت در زندگی و حضور زندگی در دل طبیعت است. شعر او یک تابلو نقاشی است. تصویرهای زیبا و صمیمی. «تشخیص» در سرتاسر آثار او به وفور دیده می­شود.

اگر فقط نگاهی کوتاه به نام کتاب­های ابراهیمی داشته باشیم، می­بینیم که نام­گذاری او بر اساس طبیعت بوده و نشانه­های طبیعت حتی در عناوین کتاب­هایش پیداست. به عنوان مثال: «باغ سیب»، «کلاغ تشنه»، «آب، مثل سلام»، «آواز پوپک»، «بوی گنجشک»، «بوی کال یاس»، «رازهایی در باد»، «خورشیدی این جا، خورشیدی آن جا» و....

«شاهد»، بوی سبزه و صحرا و گنجشک را حس می­کند و بوی غنچه و یونجه و نوبهار را می­فهمد. یکی از کلید واژه­های شعر جعفر ابراهیمی «بوی طبیعت» است. نوجوان با خواندن شعر ابراهیمی به عمق طبیعت می­رود. ابراهیمی نوجوان را همراه خود به آسمان­ها می­برد و با آواز گنجشکان همراه می­سازد. او در شعرش از واژه­ی «بو» بسیار استفاده کرده است. تکرار این واژه بیش از بیست بار در مجموعه شعر «آواز پوپک» قابل تأمل است. حس بویایی شاعر بسیار قوی است. او بو را حس می­کند، می­فهمد، می­بوید و درک می­کند. او طبیعت را و آسمان و زمین را سرشار از بو می­داند. در میان عناوین مجموعه سروده­هایش نیز «بو» دیده می­شود. نام یکی از زیباترین مجموعه­های شعری او «بوی کال یاس» و دیگری «بوی گنجشک» می­باشد. نام برخی از سروده­هایش نیز این گونه است. «بوی ربنا»، «بوی هوا»، «بوی خدا»، «بوی گندم». ابراهیمی از طریق حس بویایی عطر دل انگیز طبیعت را می­فهمد و به مخاطب نوجوان انتقال می­دهد.

آیا به راستی بوی آسمان و بوی باد، فهمیدنی و دیدنی است و اصلا مگر می­شود بو را توضیح داد و تعریف کرد. ابراهیمی در کتاب «بوی کال یاس»، درباره­ی حسّ بویایی خود این­گونه سخن می­گوید:

«گاهی لحظاتی در درون انسان اتفاق می­افتد که انسان شامّه­ای قوی می­یابد، و قادر می­شود که بوی هر چیز را بفهمد و حس کند. مثلا حس می­کند آسمان بویی دارد، باد بویی دارد. البته گاه ممکن است که بوی گل یاس در هوا و آسمان پراکنده شده باشد و یا باد بوی آن را به هر سو ببرد و ما بگوییم که آسمان بیا باد بوی یاس می­دهد.... گاهی می­توان بوی لحظه­ها را هم شنید. این بوها ممکن است اصلا وجود نداشته باشند و فقط در درون ما باشند که در شرایط خاص خودشان را نشان می­دهند. وقتی ما غمگین هستیم، از هوا بویی غم انگیز می­شنویم و وقتی شادیم، بویی نشاط انگیز.»(ابراهیمی، 1374 : 53-54)


[ پنج شنبه 91/9/23 ] [ 7:16 صبح ] [ حبیب اله حاجی زاده ] [ نظرات () ]

زمانی که می­خواهیم شعر کودک و نوجوان را از لحاظ حضور مظاهر طبیعت در آن بررسی نماییم،  بی­شک با عناوین بسیار متعددی مواجه می­شویم که بررسی هرکدام از آن­ها و نقششان در شعر کودک و نوجوان، نیازمند پژوهشی بزرگ و نوشتاری طولانی است. وقتی از طبیعت سخن می­گوییم، موارد زیر در ذهنمان تداعی می­شود:

«چشمه، نسیم، خورشید، ماه، ابر، آسمان، درخت، دریا، باغ، گل»و ده­ها نشانه­ی دیگر.

کودک و نوجوان و حتی بزرگ­ترها، هر روز خورشید و ابر و آسمان و هر شب ماه و ستاره را تماشا می­کنند. و این خود دلیل محکمی است برای حضور این نشانه­ها در شعر کودک.

شاعران به شیوه­های مختلف از نشانه­های طبیعت در شعرشان بهره گرفتند. حضور پر رنگ نشانه­های طبیعت در شعر کودک و نوجوان باعث لطیف شدن و خوش جلوه شدن سروده­ها شده است. به طور یقین می­توان ادعا کرد که بیش از نیمی از سروده­های کودک و نوجوان با حضور طبیعت و نشانه­های آن شکل گرفته است و کم­تر شاعری را می­بینیم که از این جاذبه در سروده­هایش استفاده نکرده باشد.


[ جمعه 91/9/17 ] [ 11:17 عصر ] [ حبیب اله حاجی زاده ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

حبیب اله حاجی زاده -شهرستان بردسکن- فوق لیسانس ادبیات فارسی - آموزش و پرورش شهرستان بردسکن- مدرس دانشگاه آزاد و پیام نور بردسکن
امکانات وب


بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 136195